
دوباره چشم های تو مرا به دام می کُشد
نگاه خوب و خسته ات چه ناتمام می کُشد
دوباره سرمه دان شب شکسته در دو چشم تو
و عیش و نوش روز را به پشت بام می کُشد
ز دست تیر ناوکت به خون نشسته آفتاب
غزال کوهسار را چه خوش مرام میکُشد
میان تخته سنگها که آب طاقتش کم است
ببین چگونه موج را صبور و رام می کُشد
صبوی هستی ام پر از شکوه انتظار و او
شکوه انتظار را چه با دوام می کُشد
سکوت کن و گوش کن به چشم های آسمان
چه بی بهانه بی صدا تو را مدام می کُشد
تمام دفترم ز توست تمام شعر های آن
ولی چه سود که این خطوط مرا چه خام می کُشد ...
__________________
* * * * ** * * * * * * * ** * * ** * * * * *
:: بازدید از این مطلب : 293
|
امتیاز مطلب : 99
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31